باران دو دست خیس را همسایه ی ما می کند
امشب نگاه آسمان با سینه غوغا می کند
چشمان خیس پنجره مفهوم دیدن را چشید
دلتنگی ماه مرا باران تماشا می کند
گلدان خالی بود و من یک قاب عکس بی رمق
دیروز و امروز مرا بیهوده فردا می کند
تقویم خواب آلود من یک لحظه خوابش را شکست
شاید گمان کرده تو را در خانه پیدا می کند
اما نمی دانست تو پرواز را فهمیده ای
دیگر حضورت را فقط یک قصه معنا می کند |